ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی‌منتها/ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه‌ها

امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی/بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا

خورشید را حاجب تویی اومید را واجب تویی/مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا

در سینه‌ها برخاسته اندیشه را آراسته/هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا

ای روح بخش بی‌بدل وی لذت علم و عمل/باقی بهانه‌ست و دغل کاین علت آمد وان دوا

ما زان دغل کژبین شده با بی‌گنه در کین شده/گه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا

این سکر بین هل عقل را وین نقل بین هل نقل را/کز بهر نان و بقل را چندین نشاید ماجرا

تدبیر صدرنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنی/و اندر میان جنگ افکنی فی اصطناع لا یری

می‌مال پنهان گوش جان می‌نه بهانه بر کسان/جان رب خلصنی زنان والله که لاغست ای کیا

خامش که بس مستعجلم رفتم سوی پای علم/کاغذ بنه بشکن قلم ساقی درآمد الصلا




غزل شماره ۱
12 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/08/09 - 01:38 در شعر و داستان
دیدگاه
nima0bx

یادندارم مولاناخوانده باشم
هنوزهم اشعارحافظ را
که میخوانم
هیجان خاصی وجودم رادربرمیگیرد
زیبا....
لااایک

1392/08/9 - 01:58
Reza

من هم اشعار حضرت حافظ رو میخونم اما اشعار مولوی هم خلی جالب و سنگینه .

1392/08/9 - 14:50
nima0bx

موافقم...

1392/08/9 - 16:38